وارثان شهدا (وبلاگ طلائیه)

پایگاه رسانه ای شهدا و دفاع مقدس

وارثان شهدا (وبلاگ طلائیه)

پایگاه رسانه ای شهدا و دفاع مقدس

شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار

 

 

شهید سرافراز، پاسدار رشید اسلام، برادر مصطفی (کمیل) صفری تبار بیشه فرزند اسماعیل به تاریخ 9/3/1367 شمسی برابر با 14 شوال 1408 قمری « مصادف با شب هفت شهید » در روستای بیشه سر از توابع شهرستان بابل از یک خانوادة مذهبی، دیده به جهان گشود، او در گرماگرم تابستان پا به عرصةی وجود نهاد تا اندکی از شدّت آن بکاهد و با حضورگرم و لطیفش، زحمات پدر، مادر، بستگانِ خسته از کار روزانةی کشاورزی را جبران نماید، کودک وارد مرحلةی جدیدی از زندگی گردید، مراسم سنّتی نامگذاری نیز برقرار شد، در گوش راست او أذان و در گوش چپش اقامه گفتند تا پای بندی اش به اسلام و مسلمین تثبیت گردد، پدر بخوبی می دانست که یکی از حقوق فرزندان بر  پدر و مادر، انتخاب نام نیک برای آنان است، این بود که پدر به یادِ روزهای دفاعِ مقدّس و علاقه مندی به گروه های چریکی و جنگ های نامنظم دکتر شهید مصطفی چمران، و هم بیاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در گفتار کمیل نام گذاری می کند تا هم به دعای کمیل شب های جمعه برسد و هم در آیندةی نزدیک ضمن شرکت در جنگ های چریکی، مصطفی و برگزیدة خدا شود.

در دبیرستان شهید مطهری بابل بنا به اذعان مدیر و دبیران، در اخلاق، رفتار، کردار و دانش اندوزی گوی سبقت را از دیگران ربوده است و سرآمد دیگران گردید و تابستان 84 در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل و به مرحله پیش دانشگاهی امام حسین (ع) رسید. علاوه بر آن موفّق به أخذ دیپلم در رشتة کامپیوتر ICDL هم می گردد. او زیرک تر از آن بود که در این مرحله توقف کند، حتّی قبولی در رشتة مهندسی شیمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری و آمل نیز او را اقناع نکرد، بلکه با عنایت شهداء، همةی اینها را  همچون پلی، پشت سر گذاشت تا طبق تعهدی که با شهداء و خدای شهداء بسته بود به دانشگاه اصلی خود یعنی؛ دانشگاه امام حسین (ع) برسد تا فقط از آن دانشگاه با درجة شهادت، فارغ التحصیل گردد.

ایشان علاوه بر داشتن کارت شناسایی عضویّت فعّال بسیح در تیرماه 84 دورة آموزش تکمیلی گردان های عاشوراء طیّ کرده وگواهینامة مذکور را دریافت می کند و همان سال با شرکت در رزمایش صحرایی یاوران حضرت مهدی(عج) از سوی فرماندهی وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابل تقدیرنامه می گیرد.

متناسب با هدفی که داشت به رشد معنوی و پرورش روحی، بیش از پیش أهمیّت می داد، شرکت در بسیج، هیأت مذهبی، نماز جمعه و جماعات، إحیاء گرفتن تا به صبح  در شب های قدر ماه مبارک رمضان در آستان مقدّس امام زاده قاسم(ع) بابل از جمله کارهای ضروری و همیشگی او بوده است، او می دانست که شرکت در نماز جماعتِ اوّل وقت، آن هم درصف های جلویی، چه ثوابِ عُظمایی دارد، روی این اصل بود که در میان تعجّب همگان، هر وقت به نماز جماعت در مسجدالنبیّ (ص) تشریف می آوردند، صفوف نیمه منظم نمازگزاران را می شکافتند تا به صف اوّل یا دوّمی می رسیدند و با گفتنِ تکبیرة الإحرام از ماسِوی الله می بریدند و به یگانةی هستی می رسیدند.

زمان برای  سربازی او فرا می رسد و تلاشش برای خدمت در سپاه بی نتیجه ماند، بنابر این برای خدمت وظیفه به لشکر30 پیاده گرگان ملحق شد، ضمن اینکه همزمان برای جذب رسمی در سپاه نام نویسی کرده بود، هنوز 2 ماهی از آموزش نظامی او طیّ نگردید که نامةی جذب او در سپاه پاسداران بدستش رسید، با خوشحالی أمّا با گرفتنِ إمضاهای متعدد از فرماندهان مافوق، بسختی از لشکر 30 گرگان تسویه حساب می گیرد و به علت قبولی درسپاه پاسداران از کسوت سربازی مرخص و برای ادامة آموزش بعنوان سرباز گمنام امام زمان (عج) بالآخره دراسفند ماه 86 وارد دانشگاه امام حسین (ع) گشته تا اینکه پس از دو سال تلاش وصف ناشدنی در بهمن ماه 88 از دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) با معدل 30/17 فارغ التحصیل می گردد.

آقا کمیل بقدری از سلامت نفس و امانت داری برخوردار است که مطابق دستنوشتةی موجود از شهید، ایشان در تاریخ 8/8/87 به ساعت 50/11 صبح پوشةای حاوی اطلاعات مهم و محرمانه کارکنان را در محوطه دانشگاه امام حسین(ع) می یابد، بی درنگ با حفاظت اطلاعات دانشگاه مکاتبه کرده و آن را جهت بررسی و اقدامات لازم به مسئول مربوطه تحویل می دهد تا خدای نکرده مورد سوء استفاده دشمنان قرار نگیرد.

آقا کمیل داوطلبانه دو فروردین و تعطیلات عید سال های87 و88 دورة دانشجویی را در غالب طرح سازندگی بسیج، اردوی جهادی به مناطق محروم کشور از جمله کرمان و چهار و محال و بختیاری  می روند و   ماجرای شکسته شدن مچ دست راست ایشان در یکی از این اردوهای جهادی بماند. همچنین در خرداد سال 87 با پای پیاده از اصفهان به مرقد مطهّر حضرت امام راحل آمده و در مراسم نوزدهمین سالگرد ارتحال ملکوتی آن سفر کرده شرکت نمودند.

وجودِ ده ها تقدیرنامه از فرماندهان، در رده های مختلف در پروندة پرسنلی ایشان، اوّلاً نشان از لیاقت و شایستگی، ثانیاً مبیِّنِ عشق، علاقه و ایمان آقا کمیل به هدف والایش می باشد. و هنوز نمی دانیم که آقاکمیل چه خدمتی برای معلولین ذهنی نوشیروانی بابل انجام داده است که اصل تقدیر نامه رییس مرکز خیریه نگهداری معلولین در پروندة اش موجود است.

مادرش می گوید: به محض اینکه اوّلین حقوقش را سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد، یکی مربوط به حقوق و مزایا، دیگری مربوط به هدایا؛ چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظّم رهبری، هدیه خمس ندارد» برای خودش، سال خمسی تعیین کرد تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه، چیزی در حسابش مانده باشد، خُمس آنرا بدهد و یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت: امسال خمس داده ام.

او در بهمن ماه سال 89 ازدواج می کند و همسرش پیرامون خصوصیّت اخلاقی اش می گوید: « ایشان بقدری از  اخلاص، غیرت و تقوا برخوردار بود که شاید اگر به شهادت نمی رسید، شناخته نمی شد و  هیچکس از آن همه محاسن اخلاقی او با خبر نمی شد. او موقع خواستگاری از من پرسید: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم! شما با این موضوع مخالفتی ندارین؟ و می توانی با آن کنار بیآیی؟! من چیزی نگفتم، فقط نگاهش کردم: دوباره پرسیدند و من گفتم : نه مخالفتی ندارم؛ از همانجا فهمیدم که او از جنس زمینی ها نیست!»

او عادت داشت نماز را با غم و اندوه بخواند و سرش را کج بگیرد و حتّی در نماز از خوف الهی گریه می کرد، وقتی که به او می گفتیم: شما باید خوشحال باشی که نماز می خوانی و با خدا راز و نیاز می کنی! چرا اینجوری نماز می خوانی؟! می گفت: « ببین؛ رهبرِ ما هم با مظلومیّت نماز می خونه« او می گفت: همسرم!  بدان که نمازِ ما در برابر این همه نعمت هایی که خالق یکتا به ما ارزانی داشته است، حدّأقلِّ سپاسگزاری است و از اینکه نمی توانم آنگونه که شایستة خداوند است او را عبادت کنم خوف دارم.

بی دلیل نبوده است که به همرزمانش می گفت: « من سی و سومین شهید روستای بیشه سر هستم»  چرا که آخرین سفارش او به اطرافیان، این بود که برای شهادتش دعا کنند، و به همه سفارش می کرد تا در قنوت نمازشان، دعای فرج بخوانند و شهادت او را از خدا بخواهند و می گفت: هرکس در نمازش دعای فرج بخواند، دعایش مستجاب خواهد شد.

آقا کمیل در مصاحبه بجا مانده از خودش می گوید: « گرچه به کمتر از شهادت راضی نیستم؛ ولی از خدا می خواهم که اگر شهید نشدم، أجر شهید را به من بدهد.»

او بخوبی تفسیر آیة شریفة « إنّ اللهَ معَ الصابرین» را فهمیده بود و سعی می کرد در زندگی اش آن را بکار بگیرد تا در همه حال خدا را با خود داشته باشد، او باتّفاق چند نفر از دوستانش، یالاترین جایگاه خدمتی را، در یگانِ ویژة صابرین می بینند، گرچه سعی داشت، ثبت نام در یگانِ ویژة صابرین را از خانودة اش مخفی نگهدارد و یا اینکه خدمت در آن را سَهل و آسان معرفی نماید، أمّا برای رسیدن به آن، بسیار تلاش کرد؛ و تمامی مقدّماتش را فراهم نمود، و او می دانست که خدمت در یگانِ ویژة صابرین، علاوه بر قدرت معنوی به قدرت جسمی هم احتیاج دارد، آقا کمیل برای جبران آن علاوه بر طیّ دوره های آموزش تکاوری و چتربازی به ورزش های رزمی روی آورد و در این رشته خیلی زود سرآمد شده و مطابق اسناد موجود دو مرتبه موفق به أخذ مدال طلا و نقره در جشنواره فرهنگی، ورزشی دانشجویان گردید. بهر حال پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه امام حسین، بسختی از پادگان آموزشی المهدی وابسته به تهران، تسویه حساب خدمتی می گیرد و خود را به یگانِ ویژة صابرین می رساند.

 

نحوه شهادت

شهید صفری تبار با دوست همیشگی خود شهید محمد محرابی پناه(که باهم عقد اخوت داشتند) در تاریخ 13شهریور90 در تپه جاسوسان سردشت؛ به مقام عظیم شهادت نایل شدند.

نحوه شهادت این دو بزرگوار بر اساس شنیده ها است و مستند نیستگلوله ای به پهلوی آقا محمد اصابت می کند؛ محمد با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. در این حین دوست و در حقیقت برادرش مصطفی صفری تبار متوجه حالت محمد می شود و علی رغم تذکر دوستان برای نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و همان لحظه ای که در کنار یکدیگر قرار می گیرند گلوله خمپاره ای نزدیک این دو به زمین می نشیند تا روح آسمانی محمد و مصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید

 

چفیه و پول آغشته به خون شهید صفری تبار

 

 

 

شهید مصطفی( کمیل) صفری به همرزمانش می گفت:

" من سی و سومین شهید روستای بیشه سر هست"

 

آخرین سفارش او به اطرافیان، این بود که برای شهادتش دعا کنند و
به همه سفارش می کرد تا در قنوت نمازشان، دعای فرج بخوانند
و شهادت او را از خدا بخواهند

*****

 

خیلی با نشاط و خنده رو بود سعی می کرد با همه ارتباط برقرار کند من که فرصتی نشد خوب او را بشناسم و از او بهره ببرم چون با اومدنشون همه ماموریتها شروع شده بود دیگه کمتر همدیگر رو میدیدیم و وقتی نمی موند برای کار های دیگه ...

ولی بعدش که شناختمش دیگه کمیل نبود دیگه بهش دسترسی دنیایی نداشتم با خودم کلی جدال کردم مومن چرا ازش بیشتر استفاده نکردی ...امیدوارم که کمیل برای هم لباسهاش دعا کند دعا هایی خوب و آخرتی امیدوارم که ما را فراموش نکند...

همسنگر شهید

 

 

مصطفی محاسن اخلاقی بسیاری داشت. اصلاً در مجلس غیبت شرکت نمی کرد. به محض اینکه می دید فردی مشغول غیبت است، سریع مجلس را ترک می کرد. در بابل اگر با هم بیرون می رفتیم به محض اینکه صدای اذان را می شنید، به اولین مسجد می رفت و نماز اول وقت را به جماعت اقامه می کرد. دائم الوضو بودن، یکی دیگر از ویژگی های او بود. می گفت": همیشه با وضو باشید تا نور الهی در قلب های تان حاکم باشد و به گناه آلوده نشوید. " مرگ غیر از شهادت برای او کم بود. هر موقع که به منزل می آمد، زمینه را آماده می کرد و می گفت، هر لحظه امکان دارد در درگیری شهید شوم. وقتی هم که ناراحتی ما را می دید می گفت: "دعا کنید که شهید شوم تا در روز قیامت شفاعت شما را بکنم. با این نگاه مطمئناً شهادت بنده برای تان زیاد سخت نخواهد بود."

برادر شهید

 

 

به محض اینکه کمیل اوّلین حقوقش را از سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد، یکی مربوط به حقوق و مزایا، دیگری مربوط به هدایا؛ چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظّم رهبری، هدیه خمس ندارد» برای خودش، سال خمسی تعیین کرد تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه، چیزی در حسابش مانده باشد، خُمس آنرا بدهد و یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت: امسال خمس داده ام .

مادر شهید

 

 

 آقا کمیل، عاشق شهدا بود، هر وقت دلش می گرفت، به مزار شهداء می رفت و با آنان درد و دل می کرد، اگه یه بی حجابی را می دید، شدیداً ناراحت می شد و می گفت: « دوست دارم بهشون بگم و أمر به معروف و نهی از منکر کنم و معتقد بود که این وظیفه همه است.

هیچوقت از گفتن یا حسین(ع) و یا زهراء(س) سیر نمی شد و هر وقت یا زهراء می گفت، اشک از چشمانش جاری می شد. سعی می کرد جلوی حاضران گریه نکند، هر وقت بغض می کرد به اطاق دیگری می رفت و برای خودش مدّاحی می گذاشت و به تنهایی گریه می کرد، وقتی بیرون می آمد چشمانش قرمز و پف کرده بود

همسر شهید

 

 

وصیت نامه شهید کمیل صفری تبار

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام

اول حرفم را با یکی از اشعار حافظ که خیلی به آن علاقه دارم شروع می کنم 

درد عشقی کشیده ام که نپرس         زهر هجری چشیده ام که مپرس 
گشته ام در جهان و آخر کار              دلبری برگزیده ام که نپرس
سوی من لب چه می گزی که مگ      و لب لعلی گزیده ام که مپرس 

گفتند که هر مسلمانی باید یک وصیت نامه داشته باشد منم این وقت شب نمی دونم چی شد که یک دفعه این زد به سرم که برم وصیت نامه بنویسم شاید به نظر شما حرفهایم و مخصوصا این خط خرچنگ قورباغه من خنده دار باشد بازی سرنوشت که این حرفها را نمی شناسد اول از همه از پدر و مادر عزیزم تشکر می کنم بابت این همه زحمات که در حق بنده قدر نشناس داشته اند شنیده بودم که فرمانده های ما گفتند دست پدر ومادر را باید بوسید ومن هم چند بار قصد چنین کاری را داشتم که یک بار به شوخی توانستم دست پدرم را ببوسم البته پدرم اجازه نمی داد که دستش را ببوسم وبالاخره با چند ترفند پاسداری توانستم به مقصود خود برسم و از مادر نیز چند بار خواستم که اجازه بدهد تا دست و پای او را ببوسم و ایندفعه هم با چند ترفند پاسداری توانستم پای مادر را ببوسم . خوب بریم سر بقیه مطلب که من مال و اموالی ندارم که بگم این مال داداشم و این یکی برای فلانی ، فقط چند توصیه به خواهرانم دارم که خیلی خیلی دوستشان دارم اول اینکه حجاب را رعایت کنند چون شهدای ما برای حفظ ناموس و حفظ اسلام شهید شدند تا حتی یک تار موی ناموس آنها را نا محرم نگاه نکند چه برسد به اینکه بیگانه ها بخواهند نگاه کج به آنها داشته باشند .منظورم از حجاب این است که حتی یک تار موی خود را در معرض دید نامحرم قرار ندهید دوم اینکه فرزندان خود را طوری تربیت کنید که با روحیه ایثار و انفاق وگذشت از جان خود در راه خداوند تبارک و تعالی بزرگ شوند و طبق فرمایش امام عزیز و راحلمان که می گوید از دامن زن مرد به معراج می رود .

 

 

در اینجا جا دارد که بگویم من از اول به عشق شهادت وارد سپاه شدم ولی وقتی وارد مادیات آن می شوی منظورم این است که غرق مادیات شوی فکر شهادت کم رنگ می شه من آنقدر غرق گناه هستم که خجالت می کشم از خدا طلب کنم توی ذهنم فکر می کنم که خدا به من می گه این همه گناه کردی الان شهات می خوای که هر چی گناه کردی یکدفعه پاک بشه، البته فکر مثبت تو ذهنم می آد که می گه خدا آنقدر رحمان و رحیم هست که با توبه(صد بار شکستیم حق خودشو می بخشه ولی حق الناس می مونه که این مردم هستند اون دنیا یقه ما را میگیرند، در اینجا از تمام کسانی که به گردن بنده حقیر حقی دارند می خواهم که حلالم کنند چون اگر یکی را در این دنیا حلال کنند مطمئن باشند که شخص دیگری هست که اون دنیا حلالش کنه، اگر هم ما را البته بگویم بنده حقیر را بهتر است، حلال نکردند وعده ما قیامت ان شاالله که آقامون امام حسین(ع) شفاعت ما رو بکنه که از سر تقصیر ما بگذرین. احساس کردم این مطلب را اینجا ذکر کنم: من خیلی به حضرت زهرا(س) علاقه داشتم طوری که هر وقت به فکرش می افتم اشکم جاری می شود و از این خانم بزرگوار می خواهم که از خدا بخواد که از سر تقصیر ما بگذره تا هر چه زودتر به اون عشق که وارد سپاه شدم برسم. شهادت شهادت شهادت. در آخر با یک دعا حرفهایم را به پایان می رسونم: اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یده.

آمین یا رب العالمین                   28/3/88                  ساعت 00:48 بامداد

 

 

 

 

دو کلیپ از شهید

 

 

1. مصاحبه با شهید   

 

2. کلیپ                     

 

 

 

 

 

 

                                     برای دانلود؛ روی عکسها کلیک نمایید

 

          

 

 

 

 

               

 

 

               


 

 

 


یا زهرا

 

 

 

وارثان شهدا

نظرات (۱۷)

شرمنده‌ی شما شهدای عزیز و بزرگوار هستیم‌... من مستند شما رو از شبکه‌ی یک دیدم و فهمیدیم که چه عزیزایی پیش خدا هستین.‌اون دنیا دست ما رو هم بگیرین بلکم یه دلخوشی داشته باشیم
عزیزان [محمد وکمیل]شهادتان مبارک .دفاع همچنان باقی است .... تااخرین قطره خون ایستادایم ....تاشهادت..
اون قسمت که نوشته خانواده شهید اون قسمت همسرشهید گفته
چرانوشتید خانواده شهید!!!؟اون قسمت که نوشته خانواده شهید اون قسمت همسرشهید گفته
چرانوشتید خانواده شهید!!!؟؟
پاسخ:
با سلام

اصلاح شد



تشکر بابت تذکر !
سلام علیکم
برای شادی روح همه شهدا و سرور شهدا صلوات.
یا امیرم حیدر

سلام

کمیل جان ممنون که هوامو داری

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۴ نایینی ازشهرستان نایین استان اصفهان
دوشنبه ۱۳۹۴/۶/۲۳ساعت۳
۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۲ نایینی ازشهرستان نایین استان اصفهان
باعرض سلام
امروز دوشنبه ساعت شبکه برنامه ای ازشهدابود وازشهیدصفری تبارصحبت بود
تاآنجاکه دیدم جوانی خوب متدین و لایقی بودشهید
روحش شاد ویادش همواره زنده باد
سلام خداوند حق این شهدا را که به گردن ماست حلال کند که ما شرمنده شهدا هستیم
شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصالشان عند ربهم یرزقونند.مصطفی و محمد عزیز سعیکم مشکور واقعا مردان واقعی شما هستید و یادتان تا ابد در قلبهای ماست امیدوارم شفیع ما باشید در روز جزا
مرحبا به بیشه سری ها
اخوی پس صلواتت کی راه میفته
سلام...

ممنون.

آدرس مزار شهید کمیل صفری تبار:استان مازندران..شهرستان بابل/ میدان شهید کشوری/ میدان شهید بزاز/ جاده کیا کلا/ روستای بیشه سر...مزار شهید کمیل صفری تبار
سلام:(:(
:_(
روایت داریم جواب سلام واجبه
پاسخ:
سلام علیکم
۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۰ بسیجی شهرستان بناب ...(رضا)
واقعا عشق است شهادت ... به یاد شهید تبار خدا رحمت کند عاشق این مرد هستم ...
از زمانیکه با شهدای صابرین خصوصا شهید صفری تبار  و رشادت هایشان آشنا شدم، و تصاویر این عزیزان را دیدم به شدت متاثر شدم و حالا فهمیدم که این عزیزان چه کراماتی داشتند. برای اولین بار وقتی عکس ایشان را اتفاقی داخل سایت سرلشگر شهید کاظمی دیدم، قلب من تسخیر شد و شیفته این بزرگوار شدم، لازم است که از این عزیزان بیشتر تجلیل شود تا مردم قدرشان را بدانند و بدانند که امنیت این کشور به راحتی بدست نیامده و مرهون خون شهداست.                                         مهدی  ح.کرم الهی

سلام.............

آدرس دقیق مزار ایشان کجاست ؟

دقیقا کجای روستای بیشه سر قرار داره ؟

می خواستم با بچه های پایگاه بریم زیارت آقا کمیل صفری ................................

۱۰ دی ۹۲ ، ۱۴:۲۴ یک بسیجی
بسیجی واقعی همت بود و باکری

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی